فکر و ذکر

فکر و ذکر دو بال سیر در آسمان معرفت است

فکر و ذکر

فکر و ذکر دو بال سیر در آسمان معرفت است

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

گاهی موجودی با 11 کیلوگرم وزن، 75 سانت قد و 13 ماه قدمت میتواند با رفتارش برخی مفاهیم را خیلی دقیق معنا کند. همین نیم ساعت پیش بود که از تمام مسئولیت های خانوادگی اعم از خرید و حمل و نقل انسان و کوتاهی موی بچه ها و ... فارغ شدم و تصمیم گرفتم بروم سر درس و بحثم و تا 12 شب کتابی که خواندنش را اخیرا شروع کردم را به پایان برسانم. خانه شلوغ است و پر از سر و صدا، بزرگترها قسمت چهارم فصل دوم فیلم ایرانی پسند شهرزاد را به دیدن نشسته اند، بزرگترها عاشق داستانهای عاشقانه اند، به شرطی که فقط در فیلم ها باشد. کوچکترها هم مشغول بازی اند. اما این نیم وجبی دست بردار نیست. در اتاق را بسته ام، هر 5 دقیقه می آید و با دست بر در میکوبد و مامان مامان میکند. فعلا همه زنها را مامان می پندارد. وقتی در را باز نکنم، سجده وار میخوابد روی زمین و از یک سانت فاصله زیرِ در و زمین درون اتاق را ورانداز میکند، اگر باز هم در را باز نکنم، با عصبانیت و داد و بیداد در را میکوبد و کلماتی نامفهوم با لحن فحش ادا میکند! اگر باز هم باز نکنم با لگد بر در میکوید! در این مواقع معمولا یکی می آید و او را میبرد و چند دقیقه ای سرگرمش میکند. اما 5 دقیقه دیگر دوباره می آید و ... . 

محمد یاسینِ خاله خیلی نجیب است، یعنی طمعکار نیست، میداند که در این اتاق هیچ چیز جذابی برای او وجود ندارد، نه اسباب بازی، نه خوراکی. او فقط یک چیز میخواهد، میخواهد در باز باشد و در بین بازی کردنش هر 5 دقیقه بیاید و من را نگاه کند و من او را نگاه کنم و بخندد و بخندم و برود. اگر بیاید داخل اتاق و من همچنان سرم در کتابم باشد و نگاهش نکنم باز هم با سر و صدا کردن اعتراض میکند که من آمده ام، نگاهم کن!

پاکی اش، خلوصش، اصرار در خواهشش، پشت کارش، کم توقعی اش، فراموشکار نبودنش، در بازی و شلوغی پذیرایی غرق نشدنش، خنده اش و... همه اش آدم را یاد آدم های کامل می اندازد. آدم هایی که پاکند، خالصند، اصرار کردن به خدا را بلدند، پشت کار دارند، کم توقع اند، فراموشکار نیستند، غرق دنیا نمی شوند و آنقدر درِ خانه محبوبشان را میکوبند که در را باز کند و به رویشان بخندد.

پ.ن بی ربط: به گمانم در حضور بچه ها درس خواندن و تمرکز کردن هنر است. هنری که حداقل زنها باید آن را بیاموزند.


دیگری: یه آخونده تو مترو امر به معروف کرده، طرف با چاقو زده تو شیکمش.

من: بنده خدا.

دیگری: تو رو خدا بیرون میری کسی رو امر به معروف نکنی ها!

من: تا حالا چند بار دیدی من کسی رو امر به معروف کنم؟

دیگری: ندیدم ولی بهت میاد از این کارا.

من: بهم میومد. الان دیگه نمیاد. پر و بالم ریخته!

دیگری: خدا رو شکر که پر و بالت ریخته. خدا رو شکر.

من: منظورم این بود که تو بد و خوب خودم موندم، چه برسه دیگران!

دیگری: خدا رو شکر. آفرین. اصلا دیگران به تو ربطی نداره که!

من: :(

ماجرای آتنا، دختر 7 ساله اردبیلی که مورد تجاوز قرار گرفت و به قتل رسید ناراحت کننده بود قطعا و پیش آمد حتی یک مورد از این مسائل باعث تاسف است. اما بازتاب آن در فضای مجازی و مواجهه مردم با این اتفاق کمی نگران کننده تر است. دو نوع توصیف از ماجرا از نظر من نشان دهنده این است که ما انسانشناسی ضعیفی داریم! یعنی همان طور که ما از ظرفیت مقربون بودن و از سابقون بودن خود بی خبریم، از آن طرف از ظرفیت بل هم اضل بودن خود نیز بی خبریم.


1. در توصیف ماجرای آتنا، غالبا قاتل تجاوزگر، که مردی متاهل و دارای 2 فرزند و مغازه دار است، هیولایی دوسر و حیوانی بالفطره و یک جانی خطرناک و خلاصه موجودی که همه ما کمتر در اطراف خود دیده ایم توصیف میشود. در صورتی که واقعیت چه بسا خلاف این مورد باشد. یعنی این اتفاق ممکن است از سوی یک انسانی که اتفاقا خیلی هم ترسناک نیست و حتی انسان خوبی هم هست، صرفا تحت یک فشار روانی شدید اتفاق افتد. مخصوصا اینکه هم در این مورد و هم در مورد ماجرای مشابه "ستایش" شخص تجاوزگر اصلا برنامه قبلی نداشته و حتی قصد قتل نداشته و چه بسا قصد آزار حداکثری هم نداشته، بلکه یک قدم در راستای یک لذت آنی حداقلی برداشته، چشم باز کرده دیده دست به قتل یک انسان زده است. این حرف من به معنی تبرئه و رحمانیت بی جا نیست. میخواهم بگویم کودک آزاری اگرچه ممکن است در بیشتر مواقع از سوی بیماران روانی اتفاق افتد ولی لزوما همیشه اینگونه نیست و تا وقتی که ما افرادی که دست به چنین عملی میزنند را هیولا می بینیم، نمی توانیم از فرزندمان خوب محافظت کنیم، چون ما کودک آزار را یه فرد خیلی حیوان و خیلی عیاش به لحاظ اخلاقی میدانیم و اصلا این اتفاق را ناشی از یک فشار روانی مقطعی که هر علتی از جمله استفاده از محصولات تصویری غیر اخلاقی یا دیدن یک خانم با حجاب نامناسب میتواند باشد، نمیدانیم. وقتی آزار کودک توسط محارم در همین ایران هم وجود دارد یعنی مسئله خیلی جدی است، یعنی این مدل آزار ممکن است توسط کسی که آن بچه برایش خیلی عزیز است اتفاق افتد، پس باید متوجه حساسیت مسئله بود.


2. مورد دوم توصیفی است که در این مواقع از آتناها میشود. معمولا همه با حالت تعجب میگوید او که یک بچه خردسال بود و اصلا چه جذابیتی برای یک مرد داشته است و ... .  در صورتی باز هم به نظرم با یک انسان شناسی درست میفهمیم که به هر حال این دختربچه هم ویژگی های یک زن را داشت و چه بسا حتی به خاطر لطافت، معصومیت و ظرافت روحی و جسمی بیشتر مورد توجه یک مرد قرار میگیرد، و شخص مجرم احتمالا با خودش فکر میکرده چون طرفش یک بچه است میتواند مسئله را از دیگران مخفی نگه دارد و از این جهت هم احساس آسودگی میکرده. اتفاقا با دیدن عکس های خانوادگی این دختر طفلک این حس در من تشدید شد. وقتی میدیدم چطور زنانه و عشوه گرانه عکس گرفته کاملا میفهمیدم که روحیات زنانه داشته اگرچه کودکی 7 ساله بوده. البته این ویژگی ها در تمام دختربچه ها وجود ندارد، برخی تا سن های حتی بالاتر هم شاید چشمی را متوجه خود نکنند ولی برخی هم به لحاظ نوع خَلق و خُلق زنانگی بیشتری دارند و اصلا دور از ذهن نیست که یک مرد به او طمع کند. این حرف هم از این نظر اهمیت دارد که متاسفانه خانواده های ما با عدم توجه به این مسئله و با این خوش خیالی که خب دخترمان که بچه است و همه هم نگاه پدری دارند مراقبت دقیقی از دختر نمیکنند. چیزی که در سبک زندگی قدیمی تر ها خیلی جدی بود اگرچه با سختی های برای دختر همراه بود، اما خوب و به جا بود.


پ.ن: خدا به پدرش صبر دهد و به مادرش هم. وقتی فهمیدم پدرش دست فروش بوده و از طبقه ضعیف جامعه بودند بیشتر غصه ام شد، شاید اگر پدر آتنا هم مغازه دار بود کسی جرات نمیکرد نگاه چپ به او کند، شاید ...

امروز راس ساعت 17:53 دقیقه فهمیدم که روزهای پیش رو سخت­ تر از روزهای گذشته خواهد بود، سخت تر از روزهایی که گذشت و بدتر اینکه درجه ایمان من در حد و اندازه تحمل این سختی نیست و اگر با همین فرمان بخواهم برانم، توقف، تصادف، به خاکی زدن یا هر اتفاق دیگری محتمل است. امروز راس ساعت 17:53 دقیقه فهمیدم بر خلاف تصورم این سر به سامان نشده و درون این قلب هنوز خورشید طلوع نکرده است. اگر تصاویر مبهمی که امروز راس ساعت 17:53 دریافت کردم در روزهای آینده روشن و روشن­تر شود، احتمال قریب به یقین، من ضعیف و ضعیف تر میشوم. پس چاره ای ندارم جز اینکه در این اندک زمان باقیمانده، قدرت روحی خودم را بالا ببرم. که اگر بالا برود هر آنچه و آنکه می­ آید برای ضعیف کردن و ضعیف ­تر کردن، قوی میکند و قوی تر. درست مثل یوسف، که حوادث زندگی اش آنطور که دیگران فکر میکردند پیش رفت، اما نتیجه آنطور شد که دیگران فکر نمی­کردند. چاه خواست برادرها بود و زندان خواست زلیخا. اما کس دیگری عزیزی مصر را برایش خواب دیده بود. البته از شما چه پنهان که خیلی هم بدم نیامده از این دست اندازهای زندگی. خوبی دست­ اندازهای زندگی این است که آدمی را با خودش مواجه میکند، آدم میفهمد کجای کار است. اگر نغمه زندگی "همه چی آرومه من چقدر خوشبختم" باشد دیری نمیپاید که آدم می­میرد، از نشناختن خودش، از نفهمیدن خودش، از ندیدن عیب­ها و نقص­های وجودی­ اش. اگر دست­ انداز نباشد شاید آدم متوجه نبستن کمربندش نشود، شاید متوجه سرعت بالایش نشود. باید باشند این سرعت­ گیرها که آدم بزند روی ترمز ...

این که میگویند: "هر که در این بزم مقرب تر است، جام بلا بیشترش میدهند" را باور ندارم. معتقدم کسی که مقرب میشود دیگر بلا و رنج برایش یک مفهوم تهی و بی معنا میشود. تلاش مادی و معنوی برای "دفع" بلا و رنج اگرچه فعلی مزمت شده نیست، بلکه سفارش شده است اما به گمانم آرام بخش نخواهد بود. چراکه چشم باز میکنی و میبینی عمری است در تلاش بوده ای که بلایی و رنجی را از خود دور کنی و آنقدر معطوف به این امر بوده ای که زندگی نکرده ای و هر وقت او را دیده ای آنقدر درخواست چنین و چنان داشته ای که یادت رفته است خوب نگاهش کنی. معتقدم تا رنج و بلا در نگاه ما تغییر ماهیت ندهد و از همچنان از مواجهه با آن آشفته و پریشان شویم، اوضاع به سامان نخواهد شد. و این تغییر نگاه بسیار سخت و بسیار آسان است ...