فکر و ذکر

فکر و ذکر دو بال سیر در آسمان معرفت است

فکر و ذکر

فکر و ذکر دو بال سیر در آسمان معرفت است

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

اینکه آدم از کسی بخواهد برایش دعا کند و یا اینکه کسی از آدم بخواهد برایش دعا کند و یا اینکه کسی بدون آنکه آدم از او بخواهد برایش دعا کند و یا اینکه آدم بدون آنکه کسی از او بخواهد برایش دعا کند! حال خوشی است. التماس دعا یعنی ما "معشوق مشترک" داریم! یعنی به همانی که من میشناسمش و تو هم میشناسی اش بگو هوای من را داشته باشد، یعنی "تو" پا در میانی کن، یعنی "تو" سفارشم را بکن، یعنی "تو" برایم توصیه نامه بنویس!، یعنی "تو" بخواه که حال من چنین و چنان شود، یعنی لطفا وقتی "معشوق مشترک" را دیدی، خودخواهی نکن! کمی هم به فکر من باش، یعنی حال من برایت مهم باشد.

یکی از خوش ترین حال های روحی این است که به قلبت بدانی که کسی یا کسانی با کیلومترها فاصله از تو، به دلایل فرامعرفتی تو در ذهن و دلشان جای گرفته ای و در هنگام دعا و مناجات اسمت بر لبشان می آید، به قلبت میدانی که اهل شب زنده داری و نماز نیمه شب و رابطه عاشقانه با "معشوق مشترک" هستند و به قلبت میدانی که حتما تو یکی از آنهایی هستی که در قنوتشان دعایت میکنند. و داشتن این "وجودهای طلایی" بسیار بسیار حال آدم را خوب میکند. شاید از این باب که آبرودارند پیش "معشوق مشترک" و خیالت راحت است که اگرچه تو هیچ وقت دست در گیسوی"معشوق مشترک" نینداخته ای و ملاقاتی عاشقانه با او نداشته ای، اما در میان حال خوش کسانی و در میان دیدار عاشقانه کسانی، اسم تو هم به میان آمده! و نمیدانی چگونه شکر این نعمت را به جا آوری که با کسانی حشر ونشر داشته ای که با خدا حشر و نشر داشته اند، و حتی شاید از خودت به خودت مهربان تر و دلسوز ترند!

برخی میگویند وقتی به پیروان عیسی بن مریم "التماس دعا" بگویید، تقویمشان را باز میکنند و در تاریخی یادداشت میکنند که بروند کلیسا و با عیسایشان خلوت کنند و از او بخواهند حاجات تو برآورده شود. اگرچه ما اینگونه نیستیم ولی خوب بود اینگونه بودیم، خوب بود این التماس ها عادی نمیشد، گاهی به مثابه "خداحافظی حزب اللهی" قلمداد نمیشد! 

البته این التماس دعا گفتن ها همیشه حال آدم را خوش نمیکند، گاهی هم حال آدم را میگیرد! مثلا تو در فاز خوب شدن حال معنوی ات هستی و التماس دعا میگویی و کسی در جا و با صدای بلند و دستی رو به آسمان! و بر اساس محاسبات فردی و عرفی اش دعا میکند که انشالله دانشگاه قبول شوی و یا دعا میکند که انشالله همان همسری که خودت میخواهی قسمتت شود و یک چیزهایی در این مایه ها... که ضمن اینکه به تو القا میکند دیگر به مرحله ای رسیده ای که باید بدهیم بچه های مقرب بارگاه الهی برایت دعا کنند!!! آدم را از التماس دعا گفتن پشیمان میکنند! البته برعکسش هم ممکن است، مثلا تو دنبال یک خانه کوچک دنیایی میگردی و التماس دعا میگویی، فرد مذکور دعا میکند خدا خانه ای در بهشت قسمتت کند! و تو نمیدانی این مدت اندک قبل از بهشت دقیقا باید کجا زندگی کنی!


مدتی است که سعی میکنم لااقل خودم در مقابل چشمان کسی برایش دعای خاصی نکنم و کسی را یاد آن چیزهایی که ندارد نیندازم. 

 

حال خیلی ها را نمیدانیم، خیلی ها حالشان معلوم نیست، خیلی ها را نمیبینیم که بدانیم حالشان چگونه است، خیلی ها حالشان بد است اما با سیلی صورت سرخ میکنند، خیلی ها حالشان بد است اما لبخند میزنند، خیلی ها حالشان بد است اصلا در جریان حال بد خود نیستند، خیلی ها ...


الهی و ربی! حالش را خوب کن، حال روحی اش، حال معنوی اش، حال جسمی اش، حال مادی اش، حال شغلی اش، حال عاطفی و احساسی اش، حال نمازش، حال اخلاقش... حالش را خوب کن. الهی و ربی! نمیدانم دوستم، رفیقم، همکارم، همکلاسم، هم دینم، هم عقیده ام، هم سایه ام، هم کوچه ام حالش چطور است، حالش هر طور است خوبش کن! 


حالا واقعا "التماس دعا"

تا یک نیمه شب طاقت آوردم، اما به تب و لرز که رسید مطمئن شدم که اگر امشب درمان نکنم حداقل فردا نمیتوانم روزه بگیرم. با پدر و مادر راهی درمانگاه میشویم. از دوبله سوبله پارک کردن ماشین ها در مقابل درمانگاه میفهمیم که یک صف طولانی در انتظار ماست. درمانگاه بدی نیست، برای بیشتر تخصص ها هم پزشک زن دارند و هم پزشک مرد. برای بخش داخلی دو اتاق مجزا وجود دارد که سردر یکی نوشته شده "پزشک خواهران" و سردر دیگری نوشته "پزشک برادران" و قاعدتا خانم ها را ارجاع میدهند به پزشک زن و آقایون را ارجاع میدهند به پزشک مرد! اما آن لحظه پزشک مردی نبود، پس همه به صورت درهم میروند پیش پزشک زن. درب اتاق خانم دکتر چارطاق باز است و به هر بیماری که میرود داخل و قصد بستن در را دارد تذکر میدهد که در را نبندد. تقریبا تمام بیماران اقدام به بستن در میکنند و هر بار با تذکر خانم دکتر بی خیال میشوند. هر بیماری که در حال ویزیت شدن است چندین خانم و آقا در آستانه در - که تقریبا یک متر و نیم با بیمار فاصله دارد - تجمع میکنند که داروهای خود را نشان دهند. حدود نیم ساعت منتظر رسیدن نوبتم در جلو درب "پزشک بانوان" می نشینم. 

برخی خانم هایی که میروند داخل خیلی موذب میشوند و همچنین برخی همسران خانم هایی که میروند داخل خیلی موذب میشوند، این را میشد از حائل شدن مردها در مقابل همسر محجبه خود در شرایطی که دکتر دارد فشار میگیرد یا قفسه سینه را معاینه میکند فهمید. اما هیچچچچچچ کس هیچچچچچچچچ اعتراضی ولو خشک و خالی نمیکند. دارم عصبانی میشوم، تعجب میکنم که چرا هیچ کس اعتراضی نمیکند؟ یعنی نمیدانند این حق آنهاست که درب بسته باشد؟ یعنی مقام دکتر را آنقدر بالا میدانند که روی حرفش حرف نمیزنند؟ آن حاج آقای معمم جلوی ما چه؟ همو که به هنگام فشار گرفتنحائل همسرش شد و هر چند دقیقه به مردان دم در نگاه میکرد چه؟ او چرا هیچی نگفت!!! نوبت من میشود، با سابقه ای که از پدر دارم انتظار دارم که توجهی به درخواست دکتر نکند و در را ببندد. اما... میروم داخل، پدر می آید که در را ببندد، دکتر تذکر میدهد که در باز باشد، رو به دکتر میگویم من موذب میشوم و رو به پدر میگویم ببندید بابا... دکتر این بار تا تحکم و اشاره دست به پدر میگوید در باز باشه آقا و پدر در را باز میگذارند. با حالتی عصبانی و تحکم به دکتر میگویم: "این حداقل حقوق بیمار است که در یک اتاق خصوصی معاینه شود"، دکتر هم با حالتی عصبانی میگوید: "وقتی اتاق بوی استفراغ میدهد دیگر بیمار چنین حقوقی ندارد". گفتم: "توجیه خوبی نیست میتوانید ماسک بزنید یا اتاق رو عوض کنید (اتاق کناری خالی بود)...

بحث شدت میگیرد، دفترچه ام را میگیرد سمتم و میگوید: "من ویزیتت نمیکنم برو یه جا دیگه..."، دفترچه را میگیرم و میگویم "باکمال میل..." می آیم بیرون. از آقای منشی سراغ مدیریت را میگیرم، میگوید :"نیستند"، میگویم:"برای دکتر دیگری به من نوبت دهید". میگوید "همین یک دکتر را فقط داریم". با حالتی نیمه فریاد میگویم :"زنگ بزنید مدیریت درمانگاه هر جا هست بیاد ببینم پزشک اینجا حق داره ساعت 2 من رو ویزیت نکنه یا نه"، مرد میترسد و میگوید  :"در اورژانشپزشک داریم الان میگم بیایند". آقای دکتر میآیند داخل بخش و ویزیت میشوم...

حالا خانم دکتر با درب بسته ویزیت میکند، مردم با نگاهشان تحسین میکنند و هر کس زیر لب یک چیز میگوید؛ یکی میگوید راست میگه دیگه، یکی میگوید شاید آدم یه مشکل خصوصی داشته باشه، یکی میگوید خب خانوما باید راحت باشند. همه نطقشان باز شده، یک جوان فشن طور وقتی مادرش میروند داخل، تاکید میکند :"در رو ببندا!"

پدر اما موافق رفتارم نبود، از اینکه اونطور با صدای بلند حرف زدم و توجه همه به من جلب شد ناراحت شد و تلاش میکرد من سریع کار تزریقات را انجام دهم و برویم. مادر اما پشتم در آمد و خوشحال تر از اینکه حداقل برای مدتی آن قانونی که من ازش دم میزدم اجرا شد. در پایان رفتم از آقای منشی بابت اینکه سر ایشان فریاد زدم عذرخواهی کردم، گفت اشکالی ندارد، حق داشتید، ما هم چند بار گفته بودیم در را ببندید ولی اثر نکرده بود، اما الان اثر کرد. قطعا واضح است که برخوردم با آن خانم دکتر مثلا به این خاطر نبود که موقع فشار آستینم میرود بالا و نامحرم میبیند و چه و چه، بلکه اصل حرفم این بود که حقوقی نادیده گرفته شده بود و هیچ کس این حق را مطالبه نمیکرد و آن خانم دکتر تصور میکرد رعایت حقوق او مهم تر از حقوق مردم است.

اینکه مردم  در هیچ زمینه ای مطالبه ای ندارد و یا دارند و اقدام درخوری نمیکنند خیلی جای تفحص دارد. یک دلیلش میتواند این باشد که مردم ما اصلا به حقوق خود آشنایی ندارند، پس آن را مطالبه نمیکنند، دلیل دوم این است که مردم ما میدانند چه حقوقی دارند ولی خودشان را در نسبت با سطح بالاتر (تحصیلی، مالی، جایگاه و...) حقیر میبینند و و در واقع قدرت وجودی ابراز مطالبات را ندارند. به گمانم فقر مالی یکی از مولفه های جدی در ایجاد حس عدم اعتماد به نفس و رشد خوی ارباب - رعیتی و ارباب ستایی دارد.