فکر و ذکر

فکر و ذکر دو بال سیر در آسمان معرفت است

فکر و ذکر

فکر و ذکر دو بال سیر در آسمان معرفت است

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

میگفت نمیدانم چرا فرزندانم مذهبی شدند. به شکایت میگفت که من اصلا آنها را مذهبی بار نیاوردم، هیچ وقت مسجد و هیئت نبردم، اصلا دلم نمی خواست بچه هایم این طور باشند. راه و روش بچه هایش برای زندگی را دوست نداشت و غصه میخورد که آنها بر خلاف تلاش او مذهبی شده اند. در میان محیط های مختلفی که بچه هایش مدتی در آنجا حضور داشتند به دنبال مقصر میگشت. گاهی از میان آدمهایی که فرزندانش با آنها در تعامل بودند به دنبال مقصر میگشت تا پیدا کند کسی یا چیزی را که بچه هایش را آنگونه کرده بود، آنگونه ای که روحشان از او فاصله گرفته بود. میگفت نه من مذهبی بودم نه پدرشان، نمیدانم چرا اینها اینطور شدند. 

دیگری از تمام تلاشش برای مذهبی شدن فرزندش میگفت. از مدرسه مذهبی، از کلاس قرآن، از دانشگاه مذهبی، از رفت و آمد با خانواده های مذهبی، از تربیت و زندگی بر اساس قواعد موجود در روایات و احادیث و حلیه المتقین ها و معراج السعاده ها!!! میگفت بی وضو شیرشان ندادم، هیچ موسیقی مبتذلی در خانه پخش نکردم، اما بچه ها مذهبی نشدند. ایستادند در مقابل من و در مقابل دین من، نخواستند شبیه من باشند، خواستند شبیه هر کسی باشند به جز من. آنقدر روزهای زندگی را به عقب رفت تا به ازدواجش رسید. گفت با آقا سید ازدواج کردم فقط به این خاطر که مومن بود و دلم خوش بود بچه هایم مثل او میشوند.

***

میگویند از علائم ظهور است که از پدران و مادرانی دیندار فرزندانی بی توجه یا کم توجه به دین و از پدران و مادرانی بی توجه یا کم توجه به دین فرزندانی دیندار پدید می آیند. شاید یکی از دلائلش این باشد که ارتباطات توسعه پیدا کرده و علارغم پدر و مادر و خانواده، الی ماشالله عوامل هست که میتواند رنگ روح آدم ها را تغییر دهد، عواملی که حتی قدرتمندتر از پدر و مادر و ژن هایشان عمل میکند. نمیدانم با این شرایط باز هم میشود به دخترها بگوییم حواست باشد که همسرت میشود پدر بچه هایت؟ میشود به پسرها گفت مراقبت معیارهایت باش که مادر برای بچه ات انتخاب میکنی؟ میشود به استناد به روایات بگوییم از چنین خانواده ای دختر بگیرید و از چنان خانواده ای پسر نگیرید؟ عقل افلاطونی ام میگوید: "بله همچنان میشود چنین گفت و میتوان با وصل آدم های خوب، نسل خوب ایجاد کرد، میتوان با وصل آدم های خوب فرزندانی خلق کرد که با حمد و قل هو الله شان زمین را محکم میکنند"، اما دلم همراهی نمیکند ...



پ.ن:در گذشته ای نه چندان دور هم خواسته های مادی و معنوی ام خیلی برایم واضح و مشخص بود و هم مسیر رسیدن به آن ثابت و لایتغیر بود، آنقدر که هرگز تصور نمیکردم مسیر متفاوت و چه بسا متناقضی باشد که به آن هدف منجر شود. حالا اما انگار همه آن "باید چنین"ها، "اگر چنین آنگاه چنان" ها از رنگ و لعاب افتاده است. دیگر برایم وقوع هیچ "چنانی" وابسته به تحقق هیچ "چنینی" نیست. انگار هر جا آدم به تکمیل همه شرایط لازم و کافی برای تحقق وقوعی "مطمئن میشود"! ، جنابشان! از پرده برون می آید و تمام قد در مقابلت می ایستد، کمی همه شرایط لازم و کافی را که "خودت" تنهایی محقق کردی نگاه میکند، دوباره از مقابل چشمانت دور میشود و میرود پشت پرده. وقتی تو برمیگردی و به شرایط لازم و کافی ات نگاه میکنی هیچ نمیبینی! انگار سرابی بیش نبود! دیگر جوری شده ام که همه حوادث برایم حکم معجزه را دارد، حتی سالم از این سوی خیابان به آن سو رفتن. نمیدانم این جورم، جور بدی است یا نه!

جبران نمازهای فوت شده، روزه گرفتن نیست. جبران غیب هایی که شده، نماز خواندن نیست. جبران گوشتی که از حرام بر تن روییده، غذای حلال خوردن نیست... اینها را خوب میدانیم، اما در جبران برخی اشتباهات انسانی خیلی نابجا عمل میکنیم.

گاهی "آدم"ها در زمان خاص، مکان خاص و شرایط خاص، در حق هم کم لطفی میکنند. زمان میگذرد، مکان جا به جا میشود، شرایط تغییر میکند و آن "آدم" به این فکر می افتد که کم لطفی گذشته را جبران کند. گاهی "آدم" ها فکر میکنند جبران کردن یعنی خوبی کردن، یعنی انواع خوبی کردن به آدمی که حقی از او ضایع شده است. اما جبران مافات یعنی دقیقا آنچه فوت شده را برگردانیم.

چند درصد چیزهایی که از دست میرود قابل برگشتن است، اعتمادهایی که از بین میرود برمی گردد؟ عمری که میگذرد بر میگردد؟ دلی که میشکند با چند خوبی مثل روز اول میشود؟ 

به گمانم گاهی رفتارهایی که اسمش جبران کردن است نه تنها جبران به معنای واقعی نیست بلکه درد هم دارد، یادآوری است، یادآوری روزی که حقی از بین رفت. اصلا برخی از رفتارهایی که اسمش جبران است قابل مقایسه با حقی که از بین رفته نیست. مثلا احترام کسی را در میان جمع بشکنیم و بعد برای جبران برایش گل بخریم. یا مثلا دلی را به درد آوریم و بعد با خریدن یک روسری بخواهیم جبران کنیم. حکایت این جبران ها میشود حکایت آن زخمی که نوازش آن هم آزار دهنده است. جبران زخم بر دل آدم ها نوازش نیست، نوازش زخم بیشتر درد دارد، جبران ایجاد آن زخم، بهبود آن زخم است و لاغیر. گاهی برخی خطاها شبیه کوبیدن میخ بر دیوار است که اگر "آدم" در صدد جبران هم برآید نهایت میتواند آن میخ را از دیوار جدا کند، اما جای میخ برای همیشه روی دیوار میماند...


پ. ن: شاید اگر آدم به این دقت کند که هر چه را جبران کند، زمان را نمیتواند جبران کند و نمیتواند به عقب برگردد، بیشتر مراقب گفتار و کردارش باشد... شاید.