مردم چی میگن؟! (2)
او: سلام کتابخونه ای؟
من: سلام نه.
او: مغزم داره میترکه.
من: چرا؟!
او: اصلا هر وقت میرم کربلا بعدش یکی باید بیاد رو اعصابم قدم بزنه
من: چی شده دوباره؟ خواستگار؟
او: آره بابا.
من: خب حالا چرا اومده رو اعصابت؟
او: بعد از سه جلسه حرف زدن فهمیدم قبلا زن داشته طلاق داده
من: خب؟!
او: همین دیگه. اعصابم ریخت به هم. همه چیش خوب بودا.
من: همچین میگی طلاق گرفته انگار زناکاره!!! خب اگه روی این مسئله حساسی جواب منفی بده، اعصاب خورد شدن نداره.
او: مگه تو حساس نیستی؟
من: به تو چه؟ خخخخ
او: مسخره بازی در نیار. جدی به نظرت مهم نیست؟
من: مطلقه فقط یه تصمیم اشتباه گرفته و بعد پشیمون شده. طلاق هم همیشه اتفاق بدی نیست. البته جزئیات قضیه قطعا مهمه.
او: منم اصلا برام مهم نیستا
من: (شکلک تعجب)
او: به فامیل چی بگه آدم؟ بده دیگه. زن داداشا مخصوصا.
من: چند سالته؟
او: 34
من: به نظرم هنوز به لحاظ عقلانی به سن ازدواج نرسیدی! :)
.
.
.
- ۹۵/۱۰/۲۲